گردان قرآنی شهید دکتر مصطفی چمران

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است


به نامش و در پناهش

من باید از نظر علم از همه بهتر باشم ، مبادا دشمنان مرا از این راه طعنه زنند

باید به آن سنگدلانی که علم را بهانه می کنند و به دیگران فخر می فروشند ثابت کنم خاک پای من هم نخواهند شد.

باید همه آن تیره دلان مغرور و متکبر را به زانو در آورم

و آنگاه خود خاضع ترین و افتاده ترین فرد روی زمین باشم ....  ( شهید دکتر مصطفی چمران)

شهید چمران علم را وسیله ای می دانست که می تواند انسان را از به بیراهه کشیده شدن و انجام دادن کارهای بیهوده و باطل نجات دهد . او علم را مامنی برای پناه بردن از شرهای زمان خود می دانست و زمانی که همین علم برای او خناس می شد آن را رها کرد و به تکلیف خود عمل کرد.

او حسد را در خود کشته بود و خود را از حسد ورزیدن به دیگران در امان نگاه می داشت آنگونه که " نشسته بود و زارزار گریه می کرد همه جمع شده بودند چه میدانستم این طوری می کند ؟ می گویم : مصطفی طوریش نیست . من ریاضی رد شدم . برای من ناراحته . کی باور می کند ؟

برخی چمران را به مناجات های او میشناسند او همانند پیامبر (ص) بعد از هر نصر و پیروزی به درگاه خدا تسبیح و استغفار می کرد و در مواجهه با پیروزی ها و شکست ها با خداوند راز و نیاز می کرد .

او غرور و تکبر را اینجنین در خود شکسته بود : ماهی یکبار ، بچه های مدرسه جمع می شدند و می رفتند زباله های شهر را جمع می کردند .

دکتر می گفت " هم شهر تمیز می شود ، هم غرور بچه ها می ریزد."

تولد 26 مهر 1311

شهادت 31 خرداد 1360

 

علی زواری      

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۰۶
رسول خدادادبیگی


بسمه تعالی

سرو وضع و لباسی ساده به تن داشت ، همه کارهایش خدایی بود ، گویا خدای خود را بهتر از بقیه می شناخت و همین شناخت و رویت پروردگارش باعث شده بود که از کمترین کاری هم مضایقه نکند به سبب همین رویت و شناخت رفتارش با ایتام با مهربانی و عطوفت بود و حتی از غذای خودش کم می کرد و به همرزمانش می داد ، نمازش را ترک نمی کرد و همیشه سر وقت ادا می نمود

همان طور که گفتم در یکی از روزهای جنگ و جبهه حاج حسین خرازی ، فرمانده لشگر 14 امام حسین (ع) با لباسی ساده قدم می زد در اون منطقه آب برای نوشیدن و استفاده نمودن وجود نداشت و مجبور بودن تا فاصله ای حدودا 10 کیلومتری پیاده بروند و آب با خودشان بیاورند .

یکی از سربازان حاج حسین را دید و نمی دانست که او فرمانده لشگرشان است و به او گفت برو و این ظرف را آب بیاور حاج حسین بدون اینکه از رفتار آن سرباز ناراحت شود ظرف را گرفت و شروع به حرکت کرد و آب را با دستی شکسته تهیه کرد و آورد ... .

تولد 1 شهریور 1336

شهادت 8 اسفند 1365

 محمد مبین رستمی

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۰۲
رسول خدادادبیگی